پسره بزرگ بشه چی بشه !!!
یک استوانه فلزی به قطر ۵ سانتیمتر اختیار کرده
سپس با مخلوط خاک اره و چسب رازی پر کنید
حتماً هم چسبش رازی باشه وگرنه طعمش عوض میشه
دوستانی که میخوان ترد باشه میتونن خاک اره بیشتری اضافه کنن
و برای سخاری و خشکتر شدن چسب رازی رو به مقدار دلخواه اضافه کنید
جهت تزئین هم میتونید از یه شاخه کنار خشک شده استفاده کنید !
رفتگر بجنوردی در قبال برگرداندن 1 میلیارد تومان ، 200 هزار تومان مژدگانی گرفت !
( برای مشاهده تصویر بزرگ روی عکس زیر کلیک کنید )
آیا میدانید چطور میشود چهار نفر زیر یک چتر بایستند و خیس نشوند؟ وقتی هوا آفتابی باشد
آیا میدانید آخرین دندانی که در دهان دیده میشود چه نام دارد؟ دندان مصنوعی
آیا میدانید برای قطع جریان برق چه باید کرد؟ باید قبض آن را پرداخت نکرد
آیا میدانید چرا مار نمیتواند به مسافرت برود؟ چون دست ندارد که برای خداحافظی تکان دهد
آیا میدانید چرا روی آدرس اینترنت به جای یک دبیلیو ، سه تا دبیلیو میگذارند؟ چون کار از محکمکاری عیب نمیکنه
آیا میدانید چرا فیل از سوراخ سوزن رد نمیشه؟ برای اینکه ته دمش گره داره
آیا میدانید چرا دو دوتا میشود پنج تا؟ چون علم پیشرفت کرده
آیا میدانید چرا دود از دودکش بالا میرود؟ چون ظاهرا چاره دیگری ندارد
آیا میدانید چرا لکلک موقع خواب یک پایش را بالا میگیرد؟ چون اگر هر دو را بالا بگیرد ، میافتد
آیا میدانید اگر کسی قلبش ایستاده بود چه میکنید؟ برایش صندلی میگذاریم
آیا میدانید اگر سر پرگار گیج برود چه میکشد؟ بیضی
آیا میدانید اگه یه نقطه آبی روی دیوار دیدید که حرکت میکند چیست؟ مورچهای است که شلوارلی پوشیده
آیا میدانید خط وسط قرص برای چیه؟ برای اینکه اگه با آب نرفت پایین با پیچگوشتی بره
آیا میدانید ناف یعنی چه؟ ناف نمره صفری است که طبیعت به شکم بیهنر داده است
آیا میدانید چه طوری زیر دریایی رو غرق میکنن؟ یه غواص میره در می زنه
دوست عزیز موردی نداره ، سریع صفحه رو ببند و در موردش فکر نکن !
هر کسی امکان داره یه وقتی به واقعیت های زندگی برسه !!!
سخت نگیر...
خوردنی باشد: مثل عسل
ساعات مختلف روز: مثل پگاه، سپیده، سحر
اسم جک و جونور باشد!
اعم از پرنده: مثل پرستو، درنا…
حشره: مثل پروانه
چهارپا: مثل غزال
اسم علف باشد: مثل ریحانه، پونه و…
اسم مکان باشد: مثل صحرا، دریا، خاور، ایران
خیس باشد: مثل شبنم، دریا، ساحل، باران.
و کلا هر اسمی تو این مایه ها باشد اسم دختر و در غیر این صورت اسم پسر می باشد !
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم…
می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از
ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه
زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…
هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…
تا اینکه یه روز
علی نشست رو به رومو
گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که
دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر
تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس
راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…
گفتم:تو چی؟گفت:من؟
گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟
برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو
گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…
با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون
هنوزم منو دوس داره…
گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…
گفت:موافقم…فردا می ریم…
و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من
بود چی؟…سر
خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت
فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…
طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون
گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…
یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره
هردومون دید…با
این حال به همدیگه اطمینان می دادیم
که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…
بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو
می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…
علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟
که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از
ناراحتی بود…یا از
خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می
شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش
گفتم:علی…تو
چته؟چرا این جوری می کنی…؟
اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من
نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…
دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو
دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟
گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…
نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و
اتاقو انتخاب کردم…
من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام
طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه
خودت…منم واسه خودم…
دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش
کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…
دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی
جیب مانتوام بود…
درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه
رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…
توی نامه نوشت بودم:
علی جان…سلام…
امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم
ازت جدا می شم…
می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی
شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر
برام بی اهمیت بود که حاضر
بودم برگه رو همون جاپاره کنم…
اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…
توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز